امروز تلخیم کمتر شده ولی سرما خوردم شدید! امروز می خوام رزومه ام رو درست کنم و دنبال کار باشم...هرچی باشه امروز یه روز دیگه است...
آخ یادم می آد روضه می خواندم واسه این و اون که با یه شکست دنیا به آخر نمی رسه و اینجور چرت و پرتهای صد من یه غاز!!هیچ کدومش الان تو کلم نمی ره! هی سعی می کنم به چیزهای خوب فکر کنم و زورکی خوشحال باشم که بازم نمی شه! ...فکر کنم زمان می خواد که بپذیرم و خودم رو ببخشم و دوباره شروع کنم...
شکست... تلخی... غم ...
اعتماد به نفسم به قول معروف ریده شد توش!! حوصله با ادب بودن رو هم ندارم..مگه وقتی آدم واسه دل خودش می نویسه باید باادب هم باشه؟؟؟اینجا تنها جاییه که می تونم در ملع عام بی ادب باشم پس حرجی به هیچ کس نیست!